داستان قسمت سوم
فیلم-videos
این وبلاگ توسط مدیریت وبلاگbreak1اداره می شود.

ياد آوري اين خاطرات سبب شد كه آرمين از خانواده سامان خداحافظي كند و به بيرون برود . از وقتي از در خارج شد تا زماني كه به خود آمد 2 ساعت گذشته بود و روز كم كم به پايانش نزديك ميشد . ولي چشمان آرمين خيس از اشكهايي بود كه در اين سالها تنها مونس چشمانش بودند . 2 سال خود خوري و مقاومت در برابر رازي كه در قلبش مدفون بود .
زماني كه آرمين 14 ساله بود در عروسي دختر خاله اش با دختري آَشنا شد كه همسن او بود و در او خصوصياتي بود كه در نظر آرمين او را متمايز از ديگر دختران ميكرد . پس از مدتي با توجه به ارتباطاتي كه آرمين ايجاد كرده بود او را بيشتر ميديد و از ديدار او و رفتارش بيشتر احساس شعف ميكرد . در ميان تمامي آشنا و فاميل آرمين را پسري مودب و جذاب ميدانستند و در تمامي آشنا و دوستان كسي نبود كه از اين پسر مردم دار ، گله اي داشته باشد . در تمامي مهماني ها و مجالس نسبت به ديگر پسران بيشتر برجسته مينمود و اين هم به علت مردم داري و آداب اجتماعي بود كه در طول سالها آموخته بود . آرمين براي مريم هركاري را كه در توانش بود انجام ميداد ، شايد هم كارهايي را برايش كرده بود كه از توانش خارج هم بوده است . تا اينكه به زمان كنكور نزديك شدند ، در اين مدت به علت كنكور كمي رابطه آنها به سردي گراييد ، اما پس از كنكور آرمين با مريم تماس گرفت و از او خواست كه ملاقاتش كند اما مريم گفت كه در اين مدت به علت خستگي زياد در نظر دارد كه مدتي را استراحت كند . اين حرف براي آرمين گران آمد ولي از آن جايي كه احترام خاصي براي مريم قائل بود و او را بسيار دوست ميداشت روي حرف او حرفي نزد . چند روز بعد آرمين طبق قراري كه با دوستان دبيرستانش گذاشته بود به پارك ساعي رفت تا در جمع آنها چند ساعتي از خستگي كنكور در آيد . اما قبل از ديدن دوستانش صحنه اي ديد كه او را ميخكوب كرد . او مريم را ديد كه با يكي از پسران بدنام پارك براحتي صحبت ميكند و دست در دست هم قدم ميزنند . در تمامي اين چند سالي كه با دوستانش زياد پارك مي آمد اين پسر را كه سياوش نام داشت ديده بود و كلا" بچه اي شر بود كه از لحاظ اخلاقي هم پسر جالبي نبود . آرمين تحمل و كنترلش را از دست داده بود و بايد به مريم مي گفت : كه اين چه كاريست كه با من كردي ؟ بايد اين راببينم يا آن وعده هاي زيبايت ؟ تو كه هميشه به من ميگفتي من تنها تو را دوست دارم و كلي قول زيبا ... تصميم خودش را گرفت و بسمت مريم رفت ، شعله اي در درونش زبانه كشيده بود كه از اين جهنم بايد مريم هم بارقه اي را نصيب ميشد . دوست داشت آن چنان محكم ميزد توي صورت مريم تا اينكه تمام حرفهاي زيبايش را فراموش كند تا اينكه ديگر حتي صدايش را به ياد نيارد .
تنها در چند قدمي آنها رسيده بود كه متوقف شد ، در اين حين مريم او را ديد و از چشمانش كه حالا تنها دو كاسه آتش بود به نيتش پي برد ، كمي خود را به سياوش نزديك تر كرد تا در صورت حمله آرمين به پشت او پناه ببرد . سياوش هم از نظر جثه و هيكل از آرمين بزرگتر بود ، همين مريم را مطمئن تر ميكرد . اما آرمين وقتي نگاهش با نگاه مريم تلاقي پيدا كرد تنها سرش را به نشانه تاسف تكاني داد و رفت . او به پاس اين 4 سال حتي سعي نكرد انتقام دل شكستگي اش را از مريم بگيرد . گرچه هميشه از اين نظر پشيمان بود اما خب اين فكري بود كه در يك لحظه گرفته بود . پس از آن ماجرا آرمين به كل بهم ريخت . او از پي متزلزل شد . با كسي حرف نميزد و در گوشه اي خيره به چيزي ميماند . دوستانش كم كم از او فاصله گرفتند زيرا تحمل چنين آدمي براي هر كسي سخت است . عاقبت آرمين در رشته مهندسي عمران دانشگاه آزاد تهران قبول شد و با تمام مخالفتي كه خود براي رفتن به آنجا داشت اما با اصرار پدر و مادرش ثبت نام كرد . دراين مدت آرمين در دنيايي ميان واقعيت و توهم زندگي ميكرد . اين در حالي بود در اين مدت مريم حتي از او معذرت خواهي هم نكرده بود . آرمين هميشه فكر ميكرد كه شايد مريم به خودش حق ميدهد كه اين رابطه را يك طرفه قطع كرده است يا شايد الان هم از ديدن آرمين خجالت ميكشد ، اما خود ميدانست كه اشتباه ميكند و تنها با اين افكار خودش را سست تر ميكند و گناه ها را از دوش مريم بر دوش خود ميگذارد .
روزها ميگذشت و رابطه سامان و الناز گرمتر ميشد و سامان هميشه به دو دوست خويش ميگفت : بالاخره آن كسي را كه ميخواستم پيدا كردم . من كه گفته بودم كه هيچ وقت تنها نميمانم ، راستش آن حادثه براي من زياد هم بد نشد . در مدت اين دو ماه كه از آشنايي سامان و الناز ميگذشت ، سامان شاداب تر شده بود و البته ملاقاتهايش با آرمين و امير هم كمتر شده بود و اگر هم مي آمد با الناز مي آمد .
امير با حضور الناز مشكلي نداشت ، اما آرمين از همان اول دوستي با بچه ها صحبت كرده بود كه در جمع آنها دختري در ميان نباشد . امير هم اين روش را ميپسنديد و به قول خودش از صبح تا شب با دخترها بود حالا بهتر است كه با چند تا مرد سر و كار داشته باشد . اما اين اواخر سامان اصلا" رعايت نميكرد و به همين علت مدت توقف آرمين در ملاقاتهاي دوستانه اش با سامان و امير كمتر شده بود . نه اينكه آرمين آدمي حسود باشد كه اصلا" اينگونه نبود ، در حالي كه در دانشگاه دختراني بودند كه بيشتر تمايل داشتند با آرمين باشند تا امير و سامان و البته در آخر هميشه به طرف امير ميرفتند . يعني اصلا" براي آرمين مهم نبود كه در كنارش دختري باشد يا نه . در اين ميان كار و كاسبي امير سكه بود ، چون همه كلاسها را دو دره ميكرد و به نام آرمين از دخترها جزوه ميگرفت و يا حتي بعضي از كارهايش را به آنها ميداد . اين كار زياد ادامه پيدا نكرد زيرا پس از مدتي كه آرمين فهميد با يك صحبت دوستانه به امير حالي كرد كه اگر مي خواهد اين دوستي ادامه پيدا كند بهتر است دست از اين كارهايش بردارد . خوشبختانه امير با اينكه كارهايي ميكرد كه در مذاق آرمين خوش نمي آمد اما در دوستي هم جوان مرد بود و هم اينكه مراعات حال دوستانش را ميكرد . در هر دعوا و مشاجره اي ميتوانستند روي او حساب كنند ، حتي حاضر بود با استاد گلاويز شود آن هم براي دوستانش . در دانشگاه به اين 3 نفر 3 تفنگدار ميگفتند و به حق هم اين 3 نفر چون 3 تفنگداران الكساندر دوما در كنار يكديگر و براي يكديگر بودند .
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





شنبه 11 خرداد 1392برچسب:, :: 20:42 :: نويسنده : angry birds

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان break1-videos-زنگ تفریح1-فیلم ها و آدرس break1-videos.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 11
بازدید کل : 11690
تعداد مطالب : 252
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1